گل من محمد امینگل من محمد امین، تا این لحظه: 18 سال و 17 روز سن داره

همه وجودم امین جان

آدم ها آدمند... انسان ها، انسان!

آدم‌ها زندگی می‌کنند… انسان‌ها زیبا زندگی می‌کنند ! آدم‌ها می‌شنوند !… انسان‌ها گوش می‌دهند آدم‌ها می‌بینند… انسان‌ها عاشقانه نگاه می‌کنند ! آدم‌ها در فکر خودشان هستند… انسان‌ها به دیگران هم فکر می‌کنند آدم‌ها می‌خواهند شاد باشند انسان‌ها می‌خواهند شاد کنند ! آدم‌ها ،اسم اشرف مخلوقات را دارند… انسان‌ها اعمال اشرف مخلوقات را انجام می‌دهند ! آدم‌ها انتخاب کرده‌اند ...
24 مهر 1393

باغ جهان نما

عکس های باغ جهان نما تابستان 93 این باغ همچون سه باغ مشهور دیگر یعنی باغ ارم، باغ دلگشا و باغ تخت در دوره آل مظفر و آل اینجو (قرن هشتم هجری قمری) یعنی قبل از یورش تیمور گورکانی به شیراز در نهایت آبادانی بوده‌است. کیف و گردن بند دوره قاجاریه لباس و کلاه طلاکوب دوره قاجاریه حوض آب داخل موزه جعبه کبریت دوره های مختلف کریم خان زند در سال ۱۱۸۵ هجری قمری این باغ را که در زمینهای مقابل جعفرآباد و مصلی قرار داشته حصار کشید و عمارت کوشک را در وسط آن ساخت و در اطراف عمارت خیابان کشیهای زیبا و درختکاری مفصلی بعمل آورد.   ...
20 مهر 1393

اردوی مادر و کودک و دیدار با معلم

روز شنبه از طرف مدرسه رفتیم اردوگاه شهید ربانی برای دیدار با معلم جدید.  مادر سینا حقیقی زحمت کشیده بودن برا همه آش درست کرده بودن،البته ما صبحانه خورده بودیم ولی چون زحمت کشیده بودن از آش خوردیم خیلی هم خوشمزه شده بود. جای همه ی دوستان سبز.  بعد از صبحانه آقای اسدی (مربی ورزش) بچه ها رو بردن سالن ورزش و خانم حجت پور معلم امین جون برا مادرا صحبت کردن. خدا رو شکر امسال مسأله ی پرحرفی امین جون حل شده فقط خانم حجت پور شکایت از انرژی زیاد گل پسر داشتن که سر کلاس درست نمی تونه بشینه و مدام با گوش و دست و صورت بغل دستیش کار داره (آقای راشید) ...
20 مهر 1393

عید قربان و تولد امین جون

عید قربان رفتیم خونه آقا جونینا (پدر خودم). صبح قبل از اینکه آقای قصاب بیاد امین و محمد و مهدی با گوسفندا بازی می کردن هر چقدر سعی کردیم ازشون عکس بگیریم نشد چون گوسفندها با اینکه پاشون بسته بود حمله می کردن.  بعد از اینکه گوسفند ها رو سر بریدن امین شاخ قوچ ها رو برداشته بود و تمیز می کرد می خواست بیاره خونه ولی خاله فرزانه مانع شد و گفت که کثیفه اون هم راضی شد و شاخ ها رو انداخت داخل سطل آشغال بالاخره بعد از پنج ماه تأخیر موفق شدیم برا امین جون تولد بگیریم. از چند روز قبل بدون اینکه امین و بابا هادی بفهمن با خاله سحر برا امین کیک سفارش دادیم.  امین تا لحظه ای که بهش گفتم برو لباست رو عوض کن تولد داریم ن...
18 مهر 1393

تابستان 93

امسال تابستون امین جون به مدت 10 روز کلاس لیوان چینی رفت که در آخر با سرعت خیلی خوبی لیوان ها رو می چید و جمع می کرد البته باید بهتر از اینها باشه ولی چون تمرین نمی کرد سرعتش یه کم پایین بود. این هم درخت قدیمی که داخل حیاط مهد تلاش بود امین از من خواست که ازش عکس بگیرم در حال تست اعصاب (همونی که بچه ها دارن ولی ما بزرگترها نداریم) سال گذشته تو مدرسه با بچه ها رباتیک کار می کردن. اینجا هم امین گلی داره لامپ روشن می کنه امین بت من می شود. گل پسری در حال آفتاب گرفتن بقیه عکس ها ادامه مطلب امین داره خدا رو شکر میکنه که بابا هادی باهاش بازی میکنه پسری در حال انتظار (منتظر بابا...
16 مهر 1393

بدون عنوان

کودکی غنچه ای از رود صداقت به صفای آب است کودکی صفحه ای از عشق و محبت به شکوه ماه است کودکی سلسله ی اشک به دنبال سرشت است کودکی لاله ی سرخ است به باغ امید این هم کادوی من و بابا هادی به مناسبت روز جهانی کودک اگر کودکان نبودند، شکوفه های زندگی به بهار نمی رسیدند و خانواده، بی مفهوم ترین واژه ای می شد که در لغت نامه ها می شد پیدا کنی. ...
16 مهر 1393

مراحل بیرون آمدن یک لاک پشت از داخل لاک

اینجا لاک پشت کوچولو داره داخل لاکش استراحت میکنه اینجا دست و پاهای لاک پشت کوچولو خسته شده ترجیح میده اونا رو از لاکش بیاره بیرون کم کم داره از خواب ناز بیدار میشه شاد و خندون سرش و میاره بیرون روی پاهاش میشینه لاک پشت ایستاده (به حق چیزای ندیده) امین جون علاوه بر این که می تونه از تشت به عنوان لاکِ لاک پشت استفاده کنه  در موارد دیگه هم از این تشت استفاده میکنه مثل بازی با یک کودک کنجکاو که یه جا بند نمیشه ولی داخل تشت آروم میشینه و بازی میکنه مثل تماشای تلویزیون خوردن میوه و لم دادن شن بازی کردن با دوستان آب بازی ...
12 مهر 1393

پرنده ی بینوا

امین جون با امیر حسین نوه ی یکی از ساکنین آپارتمان دوست شده و بیشتر وقت ها با هم میرن پارکینگ و دوچرخه سواری و اسکیت بازی می کنن یه روز که با هم رفته بودن پایین بازی کنن یه قمری پیدا کرده بودن و به پدربزرگ امیر حسین گفته بودن براشون بیاره بالا خلاصه چقدر بحث کردن سر این پرنده که مال کی باشه از اونجایی که بخت با امین یار بود امیرحسین مظلوم آلرژی داشت و نمی تونست پرنده رو نگه داره بنابراین امین با خودش آوردش خونه که چند روزی باهاش بازی کنه و لذت پرنده داشتن رو بچشه بعد اگه سیر شد بده به امیرحسین ولی چشمتون روز بد نبینه از بس با این بینوا بازی کرد دیگه جونی براش نمونده موند. قمری بیچاره نمی تونست رو پاهاش بایسته و مدام به قفس می خورد...
12 مهر 1393

سینما

دیروز با گل پسری رفتیم سینما فیلم مدرسه ی موشها . طناز جون هم باهامون بود. قبل از اینکه بریم امین چقدر نق زد که:  (من نمی خوام بیام سینما این فیلم ها رو دوست ندارم، شما به خاطر خودتون که قبلاً این برنامه ی کودکتون بوده میخواید برید، اصلاً از فیلم های قدیمی خوشم نمیاد، اگه راست میگید به خاطر من می خواید برید پس نریم سینما بریم خونه ی نگین، و هزار تا چیز دیگه که در آخر من ناراحت شدم و  گفتم امین تو رو خدا بسه دیگه بعد از اون دیگه ساکت شد و گفت خب مامان حالا میریم ببینیم چطوریه. در طول فیلم امین و طناز همش در حال خوردن بودن   بعد از اینکه فیلم تمام شد امین گفت مامان خیلی قشنگ بودا خوشم اومد.   ...
11 مهر 1393

کوله بار

کودکی و هزاران رویا ... کودکی و  کوله باری از  آرزو ... در خاطرمان هست که یکی از مشهورترین آرزوهای کودکیمان هر چه زودتر بزرگ شدن بود  . بزرگ شدیم بزرگ شدیم و به آرزویی که در کوله بار کودکیمان بود و هر روز  با عشق  آن را حمل می کردیم و شبها انتظار وقوع اش را می کشیدیم ، رسیدیم . اما ... اما حال که بزرگ شدیم  و به رویای کودکیمان رسیدیم ، تمام آن خواب و خیالات را به فراموشی سپردیم . و دیدیم ...  و دیدیم که آن رویا ،  فقط یک رویا بوده است نه بیش ... رویایی که در آن فکر می کردیم ،  که اگر بزرگ شویم هر کاری که دلمان بخواهد انجام میدهیم هر جا و هر سمتی و ه...
11 مهر 1393